شماره یک- چیزهایی هست که نمیشود به زبان دیگر نوشت. یعنی هرچه فکر کردم دیدم معادل انگلیسی "روی اعصاب من راه میرود" آن صدای خرتخرت له شدن اعصاب را نمیدهد. پیش خودم گفتم این بایدها و نبایدها را بگذار کنار. فوق فوقش میشود یک وبلاگ "شنبه- یکشنبه". مثل روزهایی که با شلوار جین سورمهای و بلوز مشکی، یواشکی جوراب صورتی میپوشی. که توی آزمایشگاه که پا روی پا انداختهای و پیپت را میخواهی بیندازی دور، صورتی جوراب از آن زیر چشمک میزند. گاهی "شنبه- یکشنبه" بودن اشکالی هم ندارد. بنابراین از این به بعد ممکن است اینجا ملغمهای باشد از فارسی و انگلیسی. برای روزهایی که جز فارسی زبانی حس و حال آدم را در نمیآورد
شماره دو- داشتم میگفتم که چیزهایی روی اعصاب من راه میروند. چرا یادشان افتادم؟ چون هفتهٔ پیش مهمان داشتیم. مهمانهای تازه ویزا گرفتهٔ پروسهٔ مهاجرت پشت سر گذاشتهٔ "آه نفس بکش آزادی را، رسیدیم به بهشت!". قرار بود یکی دو روزی بمانند تا خانه پیدا کنند. بگذریم که یکی دو روز شد یک هفته، و آخر سر هم با دلخوری رفتند که منزل جدیدشان هنوز پرده ندارد. اما چیزی که واقعا پیاده روی میکرد روی اعصاب من، رفتار مرد خانواده بود با همسر هم سنّ و سال تحصیل کردهٔ کار کردهٔ هم رده اش. محض نمونه عرض میکنم، در حالی که با دقت لیبل شیشهٔ آبجو را چک میکرد که چیزی را از قلم نینداخته باشد، به همسرش که یک بچه به بغل و یک کیف سنگین به دوش داشت غر میزد که "این چه بلوزیه پوشیدی؟ کمرت که بیرونه همش
شماره سه- چیزهای دیگری هم هستند. مثل زنانی که در مهمانی سر شام به همسرشان که دارد غذا میکشد جلوی دیگران میگویند "کافیه عزیزم، زیاد نخور، چاق میشی". فرزندان تنبل تن پرور پولدوستی که به اطمینان گمان میکنند لوس شدن برای مادر عزیزشان است که پول خوشگذرانیهایشان را از گلدانی روی طاقچه ی نا پیدایی در خانه میرویاند. نویسندههایی که از بی وفاییهایشان به زن/شوهر/پارتنرشان مینویسند و سعی دارند دیگران را قانع کنند که این منتهای روشنفکریست، مخصوصاً که با نثری ادبی و فاخر نوشته شده. والدینی که شترق میزنند در گوش بچه ۵ ساله ای که در مغازهٔ "یک دلاری" تقاضای چیز مزخرفی کرده...این آخری اعصابم را به کلی خط خطی میکند. جوری که مجبورم کشان کشان خودم را با چشمانی پر از اشک از مغازه ببرم بیرون که حرفی به والد احمق نزنم
شماره چهار- دو دوزه بازی، طعنه و متلک، خودشیفتگی، هورت کشیدن و همزمان فین فین بالا کشیدن دماغ هم در همین روندهها بر اعصاب جا میگیرند. هم چنین است بعضی اشخاص. نه فقط گفتار، حتی صدایشان. اشکالش این است که مستر الکمیست گاهی جهت برآورد مقاومت اعصابش به سخنوریهایشان گوش میکند. اعصابش که خرد شد به بد و بیراه گفتن میافتد. یکی نیست بپرسد عزیز من مگر مجبوری؟ والا بخدا